صفحه اصلی
اخبار
سیاسی
اقتصاد و بازرگاني
اجتماعی
فرهنگی
علمی
ورزشی
بین الملل
استانها
حوادث
ادبیات و هنر
مشاهیر جهان
شعر
داستان کوتاه
مکتب های ادبی
علمی و فرهنگ
مقالات و مطالب آموزشی
خواص میوه ها و گیاهان
سرگرمی
جملات قصار
حکایات و لطایف نغز و شنیدنی
تعبیر خواب
وقايع و موارد عجیب و خواندنی
طالع بینی
چیستان و معما
ضرب المثل های ایرانی
اطلاعات عمومی
به من بگو چرا
عجایب هفتگانه جهان
نام نامه
مطالب روانشناسی
طالع بینی
مطالب پزشکی و سلامت
سبک زندگی
دستورات آشپزی
خانه
دسته بندی اشعار
عطار نیشابوری
مختارنامه (رباعیات)
باب پنجاهم: در ختم کتاب
باب پنجاهم: در ختم کتاب
لیست اشعار
ای دوست بدان کاین فلک پیروزه
ای دوست بدان کاین فلک پیروزه
جبریل به پرِّ جان ما پرّیدست
جبریل به پرِّ جان ما پرّیدست
بحر کرم و گنج وفا در دل ماست
بحر کرم و گنج وفا در دل ماست
بگذشت ز فرق دو جهان گوهر ما
بگذشت ز فرق دو جهان گوهر ما
شد در همه آفاق عَلَم شیوهٔ ما
شد در همه آفاق عَلَم شیوهٔ ما
یک قطره ز فقرِ دل سوی صحرا شد
یک قطره ز فقرِ دل سوی صحرا شد
رفتیم و ز ما زمانه آشفته بماند
رفتیم و ز ما زمانه آشفته بماند
ای بس که به خار مژه خارا سفتیم
ای بس که به خار مژه خارا سفتیم
اینک جانم به پیشِ جانان شدهام
اینک جانم به پیشِ جانان شدهام
صد دُر به اشارتی بسفتیم و شدیم
صد دُر به اشارتی بسفتیم و شدیم
گلهای حقیقت بنرُفتیم یکی
گلهای حقیقت بنرُفتیم یکی
چون چنگ، همه خروش میباید بود
چون چنگ، همه خروش میباید بود
از نادره، نادر جهانیم امروز
از نادره، نادر جهانیم امروز
در فقر دلم عزم سیاهی دارد
در فقر دلم عزم سیاهی دارد
درویشی را به هر چه خواهی ندهم
درویشی را به هر چه خواهی ندهم
که کرد چو بازی مگسی را هرگز
که کرد چو بازی مگسی را هرگز
عیسی چو شرابِ لطف در کامم ریخت
عیسی چو شرابِ لطف در کامم ریخت
گه یک نفسم هر دوجهان میگیرد
گه یک نفسم هر دوجهان میگیرد
از دفترِ عشقم ورقی بنهادم
از دفترِ عشقم ورقی بنهادم
آمد دلم و کام روا کرد و برفت
آمد دلم و کام روا کرد و برفت
جمشید یقین شدم ز پیدایی خویش
جمشید یقین شدم ز پیدایی خویش
رفتم که زبان را سر انشا بنماند
رفتم که زبان را سر انشا بنماند
دل نیست که نور حق بر او تافته نیست
دل نیست که نور حق بر او تافته نیست
ای دل به سخن مثل محال است تُرا
ای دل به سخن مثل محال است تُرا
موج سخنم ز اوج پروین بگذشت
موج سخنم ز اوج پروین بگذشت
اینها که زنظم و نثرِ خود میلافند
اینها که زنظم و نثرِ خود میلافند
خورشید چو رخ نمود انجم برخاست
خورشید چو رخ نمود انجم برخاست
در وقت بیان،عقل سخن سنج مراست
در وقت بیان،عقل سخن سنج مراست
تا کی سخن لطیف نیکو گویم
تا کی سخن لطیف نیکو گویم
تا روی چو آفتاب دلدار بتافت
تا روی چو آفتاب دلدار بتافت
دل میبینم عاشق وآشفته ازو
دل میبینم عاشق وآشفته ازو
یا رب ز خور و خفت چه میباید دید
یا رب ز خور و خفت چه میباید دید
تا بود مجال گفت، جان، دُرها سفت
تا بود مجال گفت، جان، دُرها سفت
در هر سخنی که سر بدان آوردم
در هر سخنی که سر بدان آوردم
بر دل ز هوا اگر چه بند است تُرا
بر دل ز هوا اگر چه بند است تُرا
بس دُرِّ یقین که میبسفتم با تو
بس دُرِّ یقین که میبسفتم با تو
جانم دُرِ این قلزم بیپایان سفت
جانم دُرِ این قلزم بیپایان سفت
آن را که ز سلطان یقین تمکین نیست
آن را که ز سلطان یقین تمکین نیست
ای خلق فرو مانده کجایید همه
ای خلق فرو مانده کجایید همه
دیدی که چِهها با منِ شیدا کردی
دیدی که چِهها با منِ شیدا کردی
TotalRecords:48
rPP:40
TotalPageCount:2
CurrentPage:1
PageNumberLength:15
««
«
1
2
»
»»
صفحه 1 از 2 | تعداد رکورد ها : 48 | تعداد رکورد در هر صفحه : 40